، تا این لحظه: 9 سال و 11 ماه و 13 روز سن داره

برای پسرم

29 اردیبهشت 93

1393/6/10 0:00
نویسنده : مامان الی
123 بازدید
اشتراک گذاری

رفته بودم مطب برای معاینه .دکتر چند تا سوال ازم کرد.بعد گفت الهه بلند شو برو بیمارستان تا من بیام چون فشارت بالا رفته و باید زودتر بچه بیاد بیرون.منم مات و مبهوت.با اینکه نه ماه گذشته بود اما واسه ده روز دیگه برنامه ریخته بودم.خیلی سریع اومدیم خونه و بعدشم بیمارستان خاتم.مادر شوهر هم بلند شد با من اومد.همه شوق داشتن واسه دیدن پسری خلاصه شب اول فقط تحت کنترل بودم فردا صبح دکتر ظفرقندی اومد البته اون روز فقط به خاطر من اومد بیمارستان.ساعت 6 صبح آمپول فشار و زدن حدود 10:30 اینتورا بود که دردام شروع شد.خدایا ساعت 1 ظهر دکتر اومد با مامان رفت درد و دل ..اونموقع بود که من خدا خدا می کردم و از شدت درد فریاد می زدم اما تو نیامدی و تا 3:30 ظهر تو دلم بودی و دیگه همه دکترا ترسیدن که مشکلی پیش بیاد چون تو بالا بودی و من اورژانسی سزارین کردن.وااااای که چه روزایی بود.با درد رفتم اتاق عمل و بی حس کردنم.وقتی دکتر تو رو آورد بیرون صدای الله اکبرش را شنیدم.بعدش تو رو بهم نشپن دادن اولین بوسه را بر دست چپت زدم.تمام بدنم می لرزید اشکم سرازیر شده بود.بهترین لحظه عمرم دنیا اومدن تو بود. و حس قشنگ مادر بودن.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به برای پسرم می باشد